طبیب بیخبر از آنچه میان من و گرشاسب گذشته بود، کنار بسترم نشست و پرسید که دیشب را چطور گذراندهام.
حضورش از همان دیشب، آرامش لحظههای ناب آتشکده را در روح من زنده میکرد. خیال میکردم نوری در چهرهاش است که آن را هرگز در زندگیام ندیده بودم. وقارش اقتدار کیکاووسخان بود و مهربانیاش صفای پدرم. اما نورش! بهگمانم او و موبد از یک سرچشمه روشنایی را نوشیده بودند.
دستی به مهر بر سرم کشید. من همچنان در سکوتی سرد غرق بودم.
سگرمههایم را که در هم دید، لحن دلجویانهای به خود گرفت و مشغول شد به عوضکردن ضماد: «یکی از قوانین طبیعت این است که درد در شب تشدید میشود. بهخاطر همین است که مناجات با خداوند در شب تأثیر بیشتری دارد. راز شب را نمیدانم؛ اما دوسه شبی شدت دردت طبیعی است. هرچه کمتر تکان بخوری، زودتر خوب میشوی... . این ولی فقط قانون درمان شکستگیهاست. در زندگی معنوی، هرچه بیشتر بجنبی، زودتر از پیلۀ نفس رها
میشوی... .»
- آیات مَس
- محبوبه زارع
خرید کتاب از راههای زیر:
دیدگاه خود را بنویسید