کتاب «ماه عسل در تیمارستان» به قلم محمدعلیخامهپرست، روایت یونسی است که تصمیم میگیرد مدتی دیوانگی کند! یونس برای آنکه دریابد در دنیای دیوانگان چه میگذرد با همراهی دوست روانپزشکش تصمیم میگیرد مدتی را در تیمارستان به عنوان بیمار بستری بشود، اما هر چه میگذرد او متوجه غیرعادی بودن شرایط تیمارستان میگردد. ماجرای قتل، زیرزمینی که پنجرههایش پوشانده شده و پرستاری که رفتارهای عجیبی دارد. آیا او میتواند پی به رازهای این آسایشگاه مخوف ببرد؟ نگاه جزئینگرانه در توصیف فضاها و شخصیتها درک کاملی را در اختیار مخاطب نکتهسنج و دقیق قرار میدهد. درک بصری جاری در توصیفات نویسنده این اثر، به خوبی قادر است خودش را از متن جدا کند و در ذهن جریان یابد. از سویی نویسنده به خوبی توانسته در بستر مکانی که به نظر بیروح و بی ماجرا به نظر میرسد، ماجراهایی هیجان انگیز، جذاب، پرکشمش و همچنین شخصیتهایی ملموس خلق کند تا جایی که کنجکاوی درباره سرنوشت هرکدام از شخصیتها مانع از این میشود که داستان را در نیمه راه رها کنیم.
شما میتوانید با دریافت این کتاب از طاقچه آن را به صورت ایپاب در دستگاهتان مطالعه کنید.
- دیوانهها سر هر کاری باشند فرق نمیکند مدیر یا سیاستمدار یا کارگر و معلم و یا حتی هنرمند و شاعر عملکردشان بهتر از آدمهایی میشه که الان به آنها میگیم عاقل
- بعد از رد شدن از پل قدیمی افتادند به جادهی کوشکن که به تیمارستان میرفت. درختهای اطراف جاده با برگهای زرد و نارنجی وقتی از سراشیبی پایین میرفتند و با پیچ جاده به چپ و راست می پیچیدند مثل یک کتاب نقاشی سهبعدی جلوی چشمشان باز میشد. از چند سربالایی که بالا رفتند زمینهای کشاورزی و باغهای اطراف را زیر پایشان میدیدند. وسط باغها و زمینهایی که با فنس حصارکشی شده بودند کلبههایی با سقفهای شیبدار دیده میشد. صدای پارس چند سگ از دور میآمد. با عبور چرخهای ماشین، برگهای خشک افتاده روی جاده به خود میپیچیدند و چرخ زنان به هوا بلند میشدند.
- با صدای هیاهو از خواب بیدار شد. نورماه از پنجرهی دراز زیر سقف، اتاق را روشن کرده بود. کمی احساس سرما کرد. گرمکن ورزشیاش را پوشید و رفت تا از پشت در صداهای توی راهرو را بهتر بشنود. صدای نعره و ذجهای تیز و بلند چندبار تکرار شد. صدای عجیبی که تا آن موقع شبیهاش را جایی نشنیده بود. انگار گلوی صاحب صدا از شدن نعره زخمی و پاره شده بود و صدا نه از راه دهان بلکه از پارگی گلو پخش میشد.
- بیشتر رهگذرها گردشکنان جلوی ویترین مغازهها پا سست میکردند، به چپ و راست میرفتند یا ایستاده با هم حرف میزدند. تعدادی هم با عجله از بین بقیه راه باز میکردند و با قدمهای بلند به طرفی میرفتند. عصرها وقتی دلاش میگرفت و احساس تنهایی میکرد به همین خیابان میآمد و سر تا ته خیابان را دو سه بار بالا و پایین میرفت. بعضی وقتها با دوستانش رو به رو میشد و آنها را تا قهوهخانه همراهی میکرد. با علی، میلاد، ناصر، دکتر سیروس و محمود بارها توی همین خیابان قدم زده و دربارهی رفتار و لباس مردم صحبت کرده بودند. از مدلهای جدید لباس و شلوارهای کشی کوتاه، شنلهای بلند زورویی و مدلهای جلف موی پسرها، کفشهای چراغدار ، حدس در مورد سواد و شعور رهگذران، اقتصاد، کتاب و سیاست حرف زده بودند.
- آسمان با سخاوت تمام تمام ستارههایش را به نمایش گذاشته بود. یونس منظرهای شبیه به آن را فقط در فیلمهای مستند دربارهی فضا دیده بود. در داخل شهر محاصره شده با لامپهای الکتریکی، سفرهی پر از ستارهی آسمان پشت پردهای از هالههای نور مصنوعی مخفی شده و به چشم نمیآمدند.
یونس به اتفاق دوستانش در قهوه خانهای جمع شدهاند، گفت و گوی آنها پیرامون دیوانگان است یونس معتقد است: دیوانگان اگر بر سرکار بودند بهتر عمل میکردند، دوستانش از او میخواهند عقیده خودش را در بوته آزمایش قرار بدهد، یونس با همکاری سیروس دوست روانپزشکش به عنوان بیماری دارای افسردگی حاد وارد تیمارستان میشود. او هربار با اتفاقات عجیبی مواجه میشود که بعد متوجه میشود ساخته و پرداخته ذهن روانپریش دیوانگان است اما تشخیص هر کدام از اتفاقات برای او بسیار دشوار است. قدرت توهم به او اجازه دیدن واقعیتها را نمیدهد و نشانههایی که دیوانگان برای او ردیف میکنند هر بار بیشتر او را به سمت توهم سوق میدهد. آنها درصدد هستند که به موتورخانه آسایشگاه راه پیدا کنند و معتقدند میتوانند تمام حرفهایشان را به یونس اثبات کنند؛ چرا که در موتورخانه پروندههای قدیمی هست که درباره سوابق دکترها و پرستارهای تیمارستان اطلاعات قابل توجهی دارد. یونس به این امر ترغیب میشود. آنها در بین پروندههای قدیمی پروندهای را پیدا میکنند که نشان میدهد تمام کادر بیمارستان بیماران روانی هستند. در همین هنگام پرستار به اتفاق دکتر سر میرسد. دکتر سیروس رفیق یونس پس از مدتها آمده تا به او سر بزند. در طی گفتوگوهای آنها متوجه میشویم که یونس پس از فوت مادرش شرایط روحی نابهسامانی داشته و دوستانش با بحث و گفتوگوی ساختگی که در قهوهخانه راه انداخته بودند میخواستند شرایطی فراهم کنند که او به تیمارستان بیاید و درمان بشود و پروندههای در زیرزمین درباره سوابق کادر درمان هم صرفا شوخی بوده که دکتر و پرستار در ابتدای فعالیتشان در تیمارستان در فرمها نوشتهاند.
محمدعلی خامه پرست متولد ۱۳۵۰ زنجان است. او علاوه بر نویسندگی در حوزه های شعر و فیلم سازی نیز فعال است.
از جمله آثار او می توان به این عناوین اشاره کرد: یاز، هزار بوسه، روز امتحان سوم خردادی ها، ریحانه های رحمانی و چند اثر دیگر
خامه پرست تا کنون در جشنواره های متعددی چون شعر و قصه استان زنجان، خاطره نویسی و غیره مورد تقدیر قرار گرفته است.
دیدگاه خود را بنویسید