کتاب «تکل مازیار زارع زیر پای کریم انصاری فرد» 10 روایت به قلم روح اللهشریفی است. از این نویسنده پیش از این هشت کتاب با موضوع محوری دفاع مقدس به چاپ رسیده است . در تازهترین اثر این نویسنده با قهرمانهایی از دل جامعه و مردمان مواجهیم. برخی داستانهای این مجموعه حاوی نقدی تیزبینانه با زبانی طنز و گاه به تصویر کشیدن رنجی ملموس است، تصویری که از نگاه انسانی و واقع بینانه نویسنده این اثر به مقولاتی چون جنگ و انقلاب و... برمیآید که منجر به همذاتپنداری بیشتر با قهرمانهای داستان میگردد. در این کتاب با نثری نزدیک به زبان مردم کوچه و بازار و همچنین بهره بردن از جملاتی کوتاه، صریح، صمیمی وگاه شوخطبعانه مواجهیم. نثری برونگرا که تداعیگر لحن داستانهای نویسندگانی چون جلالآلاحمد است.
دریافت از طاقچه
- تو دیگر رفته بودی. طنین صدایت در گوشم بود:«نکن لیلا! نکن!»در پوست خودم نمیگنجیدم. از زاما رها شده بودم. انگار از جنگهای ایران و روس، پیروز بیرون آمده باشم. چونان فرماندهای که اسبهای خستهاش، بخار شادی را در زمستانی سرد به بیرون بازدم کنند. انگار که مصدق در مذاکراتی سخت و نفسگیر پوزهی زیادهخواهان را به خاک مالیده باشد؛ و برای همیشه دست آنها را از سر ملک کوتاه کرده باشد. انگار که همهی معشوقها را به خاطرخواهانشان رسانده بودم.
- نگاه انداختم به عمارت چهل ستون. جایی که روزی محل نزول اجلال شاهان صفوی و شاهزادگان قاجار بود. سرمایی تاریخی؛ سرمایی سیصد چهارصد ساله خودش را در کنج یکی از ایوانهای عمارت مخفی کرده بود. سرمایی که ذره ذرهاش بوی حضور روسها و انگلیسها در جنگهای جهانی را میداد.
- پیرمرد را هر کس میدید؛ ابروهای در هم رفتهی انبوهش، آن سبیل جوگندمی پر پشت که پایینهاش در اثر چپق، کمی زرده مرده رنگ شده بود را هر که میدید دوست داشت حداقل یک سلام و علیکی باهاش بکند. به خصوص آن پیشانی بلند جان میداد برای یک بوسهی آبکی با صدای کش دار. پیرمرد چوپان بود.
- شب فضایی وهمناک پیدا کرده بود. باد توی گردنه میپیچد و از درزهای قهوه خانه میآمد داخل و میخورد به نور فانوس. سایهی عزرائیل را در قهوهخانه میدیدم. به نظرم مرد مهربانی بود. انگار خوش حوصله نشسته بود تا قصهی پیرمرد را بشنود و بعد بیاید کار ما سه تا را تمام کند.
- از قدیم دست روزگار همه را به بازی میگیرد. یک نفر در آخرین لحظات گیر کرد و تو یکباره جلوی چشمان لرزان من مسافر حلب شدی. روزی که خواستی بروی گفتم: اگر یک هفته صبر میکردی زرآلوهای حیاط میرسیدند. گفتی دعا کن خودم میوهی رسیده بشوم.
- شورای امنیت یک دفعه شباشب اعلام کرد جلسه فوق العادهای دارد برگزار میکند؛ اما در ایران هیچ خبری نبود نصفه شب کلا راز بقا پخش میکردند. عادل فردوسیپور داشت در مورد نظر داور درباره پنالتی بودن تکل مازیار زارع زیر پای کریم انصاری فرد با کارشناس داوری چانه می زد. در آن یکی کانال سلطان سلیمان داشت از خرم سلطان کمکم خوشش میآمد. در شبکه آیفیلم مرادبیک از ژالهعلو کتک سختی خورد. شما هم خوابتان گرفته؟ خسته شدهاید؟بله من هم آن شب خسته شدم و خوابم برد.
- آخ که لیلا چه اسم خستهای است. لابد مادرش آرزو نداشتهاش را تو زندگی دخترش پی گرفته. کاش زندگی به همین سادگی بوده باشد که با گذاشتن اسم خوب روی دیگران آدمها خوشبخت و عاشق بشوند.
- شما در مورد ما هنرمندها چه فکر کردهاید؟ میدانی من چقدر فیلم وسترن دیدهام؟ میدانی من چقدر با فیلمهای پوآرو و شرلوکهلمز زندگی کردهام. میدانی من چقدر راه درازی را توی این دو سه سال رفتهام؟ ما خالق شما آدمها هستیم ... ما شماها را به دنیا آوردهایم... ما شما را میزاییم... نه ...واقعا انگار که نوشتن دردش از درد زایمان کمتر نیست!
روح الله شریفی متولد 1358 خمین است و کارشناس ارشد تاریخ و نویسنده.
شریفی در کارنامه ادبی خود دبیری جشنواره سراسری داستان کوتاه «لبخند خاکی» و «آیه های سپید» را دارد.
از جمله آثار او می توان به هفت زمستان، حالا که لبخند می زنی در حوزه داستان و شیخ نصرت، بی سنگر، آقاولی در حوزه غیر داستانی اشاره کرد.
جوایز و افتخارات ادبی ایشان:
نفر دوم بخش داستان کنگره ملی داستان روحانیت و دفاع مقدس
نفر دوم بخش داستان جشنواره سراسری حبیب حرم
تقدیر در جشنواره داستان بسیج و قصص
دیدگاه خود را بنویسید