- گره دریایی
- وحید حسنیهنزایی
گزیده کتاب:
قطارهایی که در ایستگاههایشان غولی هستند، با صدای بوقشان شهر را میلرزانند و سروتَه خود را بهزور در ایستگاه جای میدهند. توی اسکله، کنار ناوهای سنگین و کشتیهای بزرگ، ردیف واگنهایی هستند سربهزیر، ساکت و آرام، به گوشهای میلغزند؛ باری میگذارند؛ چیزی بر میدارند و به راه خود میروند.
تصویر این کشتیها را بارها دیده بودم؛ از دور و نزدیک. بالا تا پایینشان را بارها سر کلاسها بالا و پایین کرده بودم؛ ولی از اینکه بخواهم بروم داخل یکی از این کشتیها دلم غنج میرود. ماهها باید در دل یکی از اینها بخوابم و بیدار شوم و به این غولهای آهنی به دید مادر نگاه کنم. تلفنم برای سومینبار زنگ میزند. شمارهاش را ذخیره ندارم. رد میدهم. تماسهای ناآشنا نگرانم میکند. اصلاً حوصلۀ کسی را ندارم. میخواهند منصرفم کنند، نمیتوانند. کاری است که شده. مأموریت من شروع شده و نمیشود هیچ کاری کرد.
کتاب را میتوانید از راههای زیر تهیه کنید:
نسخهی الکترونیکی
نسخهی کاغذی
دیدگاه خود را بنویسید