یادداشت لیلا امانی نویسندهی کتاب راز گاروالا عطرساز درباره تجربهی نوشتن این کتاب
هر داستانی از یک نقطه شروع میشود، از یک نقطهای که میتوانیم آن را در دنیای نوشتن با گذاشتن نوک قلم بر صفحه سفید شروع کنیم. داستان راز گاروالا عطرساز رازی بود بین وصیت پدربزرگم کربلایی رضا تبریزیان کاسب خوشنام شهر بهار با مادرم. گویا روزی بوده از روزهای تابستان وقتی نور خورشید از پنجره بر روی گونیهای غلات و خشکبار میتابید. پدربزرگم مشغول جابجا کردن و مرتب کردن انباری بوده. باریکه نور ذرات معلق گردوغبار را نشان میداده. پدربزرگم خطاب به مادرم گفته این ذرات را میبینی، ذره خیَر یَره. ذره شَر یَره. آیات هفت و هشت سوره زلزال. همین گردوغبار زندگی.
شروع رمان راز گاروالا عطرساز با همین طرح ساده بود. ذرات زندگی چه هستند؟ این ذرات اعمال خیر و شر را چگونه رقم میزنند. جستوجوی معنای این مفاهیم برابر بود با داستان کوتاهِ راز گاروالا عطرساز.
حلقههای متصل داستانی در میان مفاهیم تاریخ مسلمانان اسپانیا آغازگر راهی بود که وقتی در مسیر پیش میرفتم نیاز داشتم که درباره سه دین مسیحیت، یهودیت و اسلام تحقیق کنم. گویی دوباره از نو مسلمانی یا دین را باید کشف میکردم.
مکانهای این سه دین درشهری که زندگی میکنم وجود داشتند کلیسای گریگوری استفان، آرامگاه استرومردخای و مسجد جامع همدان. بعد از اینکه یادداشتهایم را در کتابخانه عمومی تپه مصلی تکمیل میکردم، پیاده سمت کلیسای گریگوری میرفتم تا بتوانم دین مسیحیت را حس کنم. بعد روز دیگر به مسجد جامع میرفتم. گنبد و گلدستهها را میدیدم و کنار حوض سنگی آبخوری میایستادم تا ببینم آن نور از کدام سمت بر روی ذرات کلمههایم میریزد. جستوجوی نور مشترک بین این سه دین موتور حرکت رمانم بود.
در حین تحقیقاتم متوجه شدم مورخان، فیلسوفان و نقاشان زیادی در جستوجوی نور زندگی بودهاند. اما یکی از آنان در مسیر تحقیقاتم در نقاطی مشترک با او قرار داشتم. نقاش فرانسوی به نام آنری ماتیس به دیدار نمایشگاه هنر اسلامی در مونیخ 1910 رفت. در این نمایشگاه چنان شیفته و شیدای هنر اسلامی و شرقی شد که ابراز کرد شرق ما را نجات داد. او پس از این آشنایی خود را رها شده فوویسم میدانست و هدف اصلی در آثارش را کشف و یافتن نور اعلام کرد. او در همان سال به اسپانیا سفر کرد و مادرید، کوردوبا (قرطبه)، سویل(اشبیلیه) و گرانادا (غرناطه) را از نزدیک دید. این سفر و بعدها سفر او به مراکش، تاثیرپذیری او را از هنر شرقی کاملتر کرد و در آثاری چون خانواده نقاش متجلی گردید.
اما من بر خلاف آنری ماتیس نقاش، نمیتوانستم برای کامل کردن کتابم به اسپانیا سفر کنم. چه باید میکردم؟ وقتی به کشوری سفر نکردهام چطور میتوانم از زندگی افراد و تاریخ آن کشور بنویسم. هدف من سه شهر مهم اسپانیا بود. برای همین امر شروع کردم به جستوجوی نقشههای طبیعی، جغرافیایی و تاریخی این سه شهر. مکانهایی که لازم داشتم تصاویر آن در تمام کتابهای گیتاشناسی و تاریخی بود. آنالیز و پیدا کردن مکان تاریخی چون کاخ الحمرا و مسجد جامع قرطبه یکی از سختترین کارها بود. باید از روی نقشهها و پلانهای ساختمانی مسیری را میساختم که حتی تجربه حضور نداشتم. فقط میتوانستم آن را در ذهنم تصور کنم.
ذرهها در کنار هم قرار گرفتند و فصلهای رمان راز گاروالا عطرساز نوشته شد.
بحث تاریخی حضور مسلمانان در اسپانیا بهقدری گسترده است که در مواجه با حجم این حضور حسرتی بر دل باقی میماند که چرا تا به امروز به این امر مهم پرداخته نشده است. چرا درباره هولوکاست ایزابلای کاستیلی و ظلم او چندین قرن سکوت شده است. آیا لازم نیست بار دیگر حقخواهی اسلام را دوباره بگوییم؟
چرا مسلمانان جهان از یکدیگر جدا ماندهاند و هرکدام در سکوت به زندگی ادامه میدهند؟ رمان راز گاروالا عطرساز گشایشیست داستانی که تا به امروز کسی درباره آن ننوشته بود. خاتون معطر جلد بعدی مسیر نوشتن که درباره مسلمانان چین نوشتهام.
امیدوارم این ذرات ناچیز در برابر خورشید وجود حضرت محمد(ص) و اهل بیت او معنایی دوباره داشته باشند.
دیدگاه خود را بنویسید